|
|
The Story of Rostam and Esfandiār from the Shāhnāme of
Ferdawsi |
داستان رستم و اسفندیار |
AUDIO Part 23 All |
Learn the VOCABULARY for
this poem!
Go to Part 9c
Part 10a Go to
Part 10b |
Text & Translation |
|
title 10
|
How Rustam made Answer to Asfandiyár |
ندیدهست کس بند بر پای من پاسخ رستم به بهمن |
388
|
When he had heard Bahman the ancient hero
Mused |
چو بشنید رستم ز بهمن
سخن
پراندیشه شد نامدار کهن |
389
|
and replied: “Yea I have heard the message
And joy to see thee. |
چنین گفت کآری شنیدم پیام
دلم شد به دیدار تو شادکام |
390
|
Bear Asfandiyár
This answer from me: ‘Lion-hearted chief |
ز من پاسخ این بر به اسفندیار
که ای شیردل مهتر نامدار |
391
|
And famed! the man whose soul is tenanted
By wisdom seeth matters in the gross, |
هر آن کس که دارد روانش خرد
سرِ مایهٔ کارها بنگرد |
392
|
And when he hath both valour and success,
Possessions, hoarded treasures, majesty, |
چو مردی و پیروزی و خواسته
ورا باشد و گنجِ آراسته |
393
|
With heroism and a lofty name,
And is the favourite of noble men, |
بزرگی و گُردی و نام بلند
به نزدِ گرانمایگان ارجمند |
394
|
As thou art at this moment in the world,
Should not be evil-minded. |
به گیتی بر آن سان که اکنون تویی
نباید که داری سرِ بدخویی |
395 |
Let us worship
God and the right, not grasp the hand of ill. |
بباشیم بر داد و یزدانپرست
نگیریم دست بدی را به دست |
396
|
A word when uttered inexcusably
Is but a tree that hath no fruit or scent, |
سخن هر چه بر گفتنش روی نیست
درختی بود کش بر و بوی نیست |
397 |
And if thy soul shall tread the path of greed
Thy travail will be long and profitless. |
وگر جان تو بسپرد راه آز
شود از پیِ سود بر تو دراز |
398
|
'Tis well a prince should weigh his words, and well
To have no wish to utter aught amiss. |
چو مهتر سراید سخن سخته بهْ
ز گفتار بد کام پردخته بهْ |
399
|
Thy servant used to joy in all that said:—
“No mother's son is like Asfandiyár. |
ز گفتارت آنگه بدی بنده شاد
که گفتی که چون تو ز مادر نزاد |
400
|
In courage, wisdom, enterprise, and counsel
He will be greater than his ancestors.” |
به مردی و گُردی و رای و خرد
همی بر نیاکان خود بگذرد |
401
|
How famous is thy name in Hindústán,
In Chín and Rúm and in the land of warlocks! |
پدید است نامت به هندوستان
به روم و به چین و به جادوستان |
402
|
I thank thee for thy counsels and give praise
By day and in three watches of the night. |
از آن پندها داشتم من سپاس
نیایش کنم روز و شب در سهپاس |
403
|
I sought of God, what now I joy to find
Accorded me, |
ز یزدان همی آرزو خواستم
که اکنون به تو دل بیاراستم |
404
|
that I might look upon
Thy cherished face, thy greatness, manhood, love, |
که بینم پسندیده چهر تو را
بزرگی و گُردی و مهر تو را |
405
|
That, seated side by side in joy, we twain
Might drain a goblet to the king of kings, |
نشینیم با یکدگر شادکام
به یاد شهنشاه گیریم جام |
406
|
And now I have attained my whole desire—
The wish that I was instant to achieve. |
کنون آنچه جستم همه یافتم
به خواهشگری تیز بشتافتم |
407
|
I will appear before thee unattended
To hear from thee the Sháh's behest and bring |
به پیش تو آیم کنون بیسپاه
ز تو بشنوم هرچه فرمود شاه |
Go to Part 9c
Part 10a Go to
Part 10b |
|