All those Paper Boats by Ahmad-Rezā Ahmadi |
|
|
همهٔ آن
قایقهای کاغذی از احمدرضا احمدی |
AUDIO |
Go to
vocabulary and exercises *
Get English Translation:
.doc or
.pdf |
0 |
In the name of God. The book, "All Those Paper Boats."
Author: Ahmad-Rezā Ahmadi. Place of Publication: Tehran.
Publisher: Institute for the Intellectual Development of
Children and Young People. First Printing: 1384 (2005 or
2006). Speaker: Maryam Badri. Sound Recording: Parastu
Valadkhān with (audio) overseeing of Abolfazl Gilāni.
Prepared in the [recording] studio of the Public Library of
Hosayniye Ershād, Dept for the Blind. Date of Recording:
June, 1388 (2009). Contact phones: 22894004 to 7. (i.e., any
of these numbers: 22894004, 22894005, 22894006, 22894007.
This book in total in 36 pages has arrived at printing (has
been published). |
به نام خدا. کتابِ «همهٔ آن قایقهای کاغذی.» نویسنده: احمدرضا
احمدی. محلِ نشر: تهران. ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و
نوجوانان. چاپِ اوّل: ۱۳۸۴. گوینده: مریم بدری. صدا بردار:
پرستو ولدخان. بررسی: ابوالفضل گیلانی. تهیه شده در استودیو
کتابخانهٔ عمومی حسینیه ارشاد، بخش نابینایان. تاریخ ضبط:
خردادماه ۱۳۸۸. تلفن تماس:
۷-
۲۲۸۹۴۰۰۴
.(الیٰ هفت). این کتاب
مجموعاً در ۳۶ صفحه به چاپ رسیده است. |
1 |
Chapter One |
فصل اول |
2 |
One Friday morning the dwellers of the shore had seen a
little boy with eyes as blue as the sea releasing blue,
green, yellow, brown, red, purple, white, pink and orange
boats he had made from paper into the sea. |
ساحلنشینان دریا در یک صبح جمعه کنار دریا،
پسرکی را با چشمان آبی به رنگ دریا دیده بودند که قایقهایی
به رنگهای آبی، سبز، زرد، قهوهای، قرمز، بنفش، سفید، صورتی و
پرتقالی از کاغذ ساخته بود و آنها را در دریا رها کرده بود. |
3 |
That Friday the wind had been blowing over the sea and the
shore since morning. |
آن روز جمعه از صبح بر دریا و ساحل باد
میوزید. |
4 |
The wind had slowly slowly distanced the little boy's paper
boats from the shore. |
باد، قایقهای کاغذی پسرک را آرام آرام از ساحل دور کرده بود. |
5 |
At sunset the little boy had seen the paper boats have
become effaced in the end of the sea. |
پسرک هنگام غروب دیده بود قایقهای کاغذی در انتهای دریا محو
شدهاند. |
6 |
The little boy had written his name on all the paper boats. |
پسرک نام خود را بر همهٔ قایقهای کاغذی نوشته بود. |
7 |
All the years that passed over the sea, the shore and the
people on its shore, no one took a track/follow-up of the
paper boats. |
در همهٔ سالهایی که بر دریا و ساحل و مردمان ساحل گذشت، کسی
سراغی از قایقهای کاغذی نگرفت. |
8 |
The dwellers of the shore had forgotten that Friday and the
paper boats. |
مردمان ساحل آن روز جمعه و قایقهای کاغذی را از یاد برده
بودند. |
9 |
The little boy would see every night the dream of the paper
boats which one Friday the wind had carried away. |
پسرک همه شب خواب قایقهای کاغذی را میدید که یک روز جمعه باد
آنها را برده بود. |
10 |
Chapter Two |
فصل دوم |
11 |
In all the years, all the Fridays, the dwellers of the
shore, on the side of the sea, saw an old man with blue eyes
who was staring at the sea from the dawning of morning to
the setting of the sun. |
در همهٔ سالها، همهٔ جمعهها ساحلنشینان کنار دریا پیرمردی
را با چشمان آبی میدیدند که از سپیدهٔ صبح تا غروب آفتاب به
دریا خیره بود. |
12 |
The old people of the shore would say: |
پیران ساحل میگفتند: |
13 |
They had seen the blue-eyed old man from childhood to old
age all the Fridays, on the seaside, who from the dawning of
mornin g to the setting of the sun is [with] eyes pinned at
the sea. |
پیرمرد چشمآبی را از کودکی تا پیری همهٔ جمعهها کنار دریا
دیده بودند که از سپیدهٔ صبح تا غروب آفتاب به دریا چشم دوخته
است. |
14 |
No one knew his name and no one had heard his voice. |
کسی نام او را نمیدانست و کسی صدای او را نشنیده بود. |
15 |
Always they had seen him Fridays on the seaside with a
black garment. |
همیشه او را روزهای جمعه کنار دریا با لباسی سیاه دیده بودند. |
16 |
Chapter Three |
فصل سوم |
17 |
That spring night the rain until morning had fallen on
houses and the sea. |
آن شب بهاری باران تا صبح بر خانهها و دریا باریده بود. |
18 |
That spring night the dwellers of the shore from the sound
of wind and rain remained awake until morning. |
آن شب بهاری ساحلنشینان از صدای باد و باران تا صبح بیدار
مانده بودند. |
19 |
Tomorrow/the next day was Friday. |
فردا روز جمعه بود. |
20 |
Chapter Four |
فصل چهارم |
21 |
The dwellers of the shore arrived at the shore with the
dandelions the wind had brought to their homes from the sea. |
ساحلنشینان همراه قاصدکهایی که باد از دریا به خانههای آنان
آورده بود به ساحل رسیدند. |
22 |
They knew whenever the wind should bring dandelions from the sea
to their homes, they should expect an incident from the sea. |
آنان میدانستند هر هنگام که باد قاصدکها را از دریا به خانههای
آنان بیاورد باید در انتظار اتفاقی از دریا باشند. |
23 |
The dwellers of the shore, on the seaside, saw the blue-eyed
old man, who for the first time has a garment the
color of the sea on his body drowning in white dandelions
and has his eyes fixed on the sea. |
ساحلنشینان کنار دریا پیرمرد با چشمان آبی را دیدند که برای
نخستین بار لباسی آبی به رنگ دریا بر تن دارد و در قاصدکهای
سفید غرق است و چشم به دریا دارد. |
24 |
Chapter Five |
فصل پنجم |
25 |
The dwellers of the shore saw: |
ساحلنشینان دیدند: |
26 |
the wind softly bring to shore a blue boat. |
باد آرام، قایقی به رنگ آبی به ساحل آورد. |
27 |
The blue boat was filled with live, young fish. |
قایق آبی پر از ماهیان زنده و جوان بود. |
28 |
Chapter Six |
فصل ششم |
29 |
The dwellers of the shore saw: |
ساحلنشینان دیدند: |
30 |
the wind softly bring to shore a green boat. |
باد آرام، قایقی به رنگ سبز به ساحل آورد. |
31 |
The green boat was filled with grains of wheat and young
brances of grape. |
قایق سبز پر از دانههای گندم و شاخههای جوان انگور بود. |
32 |
Chapter Seven |
فصل هفتم |
33 |
The dwellers of the shore saw: |
ساحلنشینان دیدند: |
34 |
the wind softly bring to shore a white boat. |
باد آرام، قایقی به رنگ سفید به ساحل آورد. |
35 |
The white boat was filled with bridal gowns no one had ever
put on. |
قایق سفید پر از لباسهای عروس بود که کسی آنها را نپوشیده بود. |
36 |
The white boat was filled with small and large mirrors. |
قایق سفید پر از آینههای کوچک و بزرگ بود. |
37 |
Chapter Eight |
فصل هشتم |
38 |
The dwellers of the shore saw: |
ساحلنشینان دیدند: |
39 |
the wind softly bring to shore a pink boat. |
باد آرام، قایقی به رنگ صورتی به ساحل آورد. |
40 |
The pink boat was filled with sprays of roses, fragrant wintersweet, geraniums, with shoots of violets and
primroses, and with baby clothes and shoes and colorful
coils of yarn. |
قایق صورتی پر از بوتههای گل سرخ، گل یخ، گل شمعدانی و نشای گلهای
بنفشه و پامچال، و لباسها و کفشهای نوزادان و کلافهای رنگین
بود. |
41 |
Chapter Nine |
فصل نهم |
42 |
The dwellers of the shore saw: |
ساحلنشینان دیدند: |
43 |
the wind softly bring to shore a red boat. |
باد آرام، قایقی به رنگ قرمز به ساحل آورد. |
44
|
The red boat was filled with lit lanterns and tulip-shaped
glass lamps and candles. |
قایق قرمز پر از شمعها، لالهها و فانوسهای روشن بود. |
45 |
Chapter Ten |
فصل دهم |
46 |
The dwellers of the shore saw: |
ساحلنشینان دیدند: |
47 |
the wind softly bring to shore an orange boat. |
باد آرام، قایقی به رنگ پرتقال به ساحل آورد. |
48 |
The orange boat was filled with thousands of leaves, white
sheets of paper and boxes aplenty of colored pencils. |
قایق پرتقالی پر از هزاران برگ، کاغذ سفید و جعبههای انبوه از
مداد رنگی بود. |
49 |
Chapter Eleven |
فصل یازدهم |
50 |
The dwellers of the shore saw: |
ساحلنشینان دیدند: |
51 |
the wind softly bring to shore a brown boat. |
باد آرام، قایقی به رنگ قهوهای به ساحل آورد. |
52 |
The brown boat was filled with musical instruments. |
قایق قهوهای پر از سازهای موسیقی بود. |
53 |
Chapter Twelve |
فصل دوازدهم |
54 |
The dwellers of the shore saw: |
ساحلنشینان دیدند: |
55 |
the wind softly bring to shore a yellow boat. |
باد آرام، قایقی به رنگ زرد به ساحل آورد. |
56 |
The yellow boat was filled with little, young orange, sweet lemon
and Seville orange trees. |
قایق زرد پر از درختچههای جوان پرتقال، لیمو و نارنج بود. |
57 |
Chapter Thirteen |
فصل سیزدهم |
58 |
Upon the turn of the new year on the shore, old men hung the
glowing lanterns, tulip-shaped lamps and candles on the
doors of houses on the shore. |
سال نو که در ساحل تحویل شد، پیرمردان، شمعها، لالهها و
فانوسهای روشن را بر در خانههای ساحل آویختند. |
59 |
Chapter Fourteen |
فصل چهاردهم |
60 |
Upon the turn of the new year on the shore, men poured the
fish into the sea and planted on the shore the wheat grains,
grape stems and young orange, sweet lemon and Seville orange
trees. |
سال نو که در ساحل تحویل شد، مردان، ماهیان را به دریا ریختند
و دانههای گندم، شاخههای انگور و درختچههای پرتقال و لیمو و
نارنج را در ساحل کاشتند. |
61 |
Chapter Fifteen |
فصل پانزدهم |
62 |
Upon the turn of the new year on the shore, young girls put
on the new, white bridal gowns and looked at themselves in
the mirrors. |
سال نو که در ساحل تحویل شد، دختران جوان، لباسهای نو و سفید
عروسی را پوشیدند و خود را در آینه نگاه کردند. |
63 |
Chapter Sixteen |
فصل شانزدهم |
64 |
Upon the turn of the new year on the shore, mothers put the
pink clothes on the babies. |
سال نو که در ساحل تحویل شد، مادران، لباسهای صورتی را تن
نوزادان کردند. |
65 |
The babies went to sleep and saw the sea in their dreams. |
نوزادان به خواب رفتند و دریا را به خواب دیدند. |
66 |
Chapter Seventeen |
فصل هفدهم |
67 |
Upon the turn of the new year on the shore, young people
strummed the instruments. Up until then no one on the
seaside had ever heard their sound. |
سال نو که در ساحل تحویل شد، جوانان، سازها را نواختند. تا آن
روز کسی در ساحل، صدای سازها را نشنیده بود. |
68 |
Chapter Eighteen |
فصل هجدهم |
69 |
Upon the turn of the new year on the shore, women wove rugs
and cloth with the colorful coils of yarn and laid out the
sofre-ye haft-sin on the rugs. |
سال نو که در ساحل تحویل شد، زنان با کلافهای رنگارنگ، فرشها
و پارچهها بافتند و سفرههای هفت سین را بر فرشها پهن کردند. |
70 |
Chapter Nineteen |
فصل نوزدهم |
71 |
Upon the turn of the new year on the shore, children wrote
out their penmanship practice on the white sheets and with
the colored pencils painted the face of the blue-eyed old
man and the sea. |
سال نو که در ساحل تحویل شد، کودکان بر کاغذهای سفید مشق
نوشتند و با مدادهای رنگی چهرهٔ پیرمرد چشمآبی و دریا را
نقاشی کردند. |
72 |
Chapter Twenty |
فصل بیستم |
73 |
On the first morning of the new year, the seashore was
filled with children who had released thousands of colored
paper boats onto the sea. |
صبح روز نخستین سال نو، ساحل دریا پر از کودکانی بود که هزاران
قایق کاغذی رنگی را در دریا رها کرده بودند. |
74 |
They had drawn the face of the old man on the boats. |
روی قایقها، کودکان، چهرهٔ پیرمرد را کشیده بودند. |
75 |
Chapter Twenty One |
فصل بیست و یکم |
76 |
On the first morning of the new year, people went to the
house of the blue-eyed old man to congratulate him on the
new year. |
صبح روز نخستین سال نو، مردمان ساحل برای تبریک سال نو به خانهٔ
پیرمرد چشمآبی رفتند. |
77 |
The old men and children called the blue-eyed old man, |
پیرمردان و کودکان، پیرمرد چشمآبی را صدا کردند؛ |
78 |
but they only heard their own voice. |
اما فقط صدای خود را شنیدند. |
79 |
The door of the house and the door(s) of the rooms were
open. |
درِ خانه و درِ اتاقها گشوده بود. |
80 |
On the porch of the house the haft-sin was laid out. |
بر ایوان خانه سفرهٔ هفت سین پهن بود. |
81 |
Chapter Twenty Two |
فصل بیست و دوم |
82 |
No one found out where the old man with eyes the color of
the sea had gone. |
کسی ندانست پیرمردی که چشمانی به رنگ دریا داشت، کجا رفت؛ |
83 |
However, everyone knows the door to his house and the door(s)
to the rooms of his house are open the four seasons of the
year and that every year upon the turn of the new year the
dwellers of the shore lay out the haft-sin on his porch. |
اما همه میدانند در خانه و در اتاقهای خانهٔ او چهار فصل سال
گشوده است و مردمان ساحل هر سال هنگام تحویل سال بر ایوان خانهٔ
او سفرهٔ هفت سین را پهن میکنند. |
84 |
End of the story, "All Those Paper Boats." Author: Ahmad-Rezā
Ahmadi. Date of June 1388 (2009). Dear listener, those
involved with preparing the talking books of the Public
Library of Hosayniye Ershād, in order to present better
services are awaiting (with ear to bell) your suggestions
and criticisms. Contact phone. 22 89 4004-7. |
پایان کتابِ همهٔ آن قایقهای کاغذی. نویسنده: احمدرضا احمدی.
تاریخِ خردادماه ۱۳۸۸. شنوندهٔ عزیز، دست اندر کارانِ تهیه
کتابهای گویای کتابخانه عمومی حسینیه ارشاد، جهت ارائهٔ خدمات
بهتر، گوش به زنگ پیشنهادات و انتقادات شما شما هستند. تلفن تماس:
۲۲۸۹۴۰۰۴
-۷
(الیٰ هفت) |
|
|
|