HOME
CONTENTS
NEXT
PREV
POP-UPS
TRANSLATION
FAQ
FLASHCARDS
EXTRAS
AUDIO
HANDWRITING
PRINT
۴.
به او جایزه نمیدهند و برایش کف نمیزنند
به
اینجا
که
رسیدم،
چند
تا
از
بچّهها
پخّی
زدند
زیرِ
خنده
و
پچپچ
افتاد
تو
کلاس.
آقای
ناظم
ترکهاش
را
قایم
زد
رو
میز،
تق:
-
ساکت!
بعد،
رو
کرد
به
من:
-
بخون،
خدا
خفهات
کنه.
خواندم:
آری
او
«مردهشورِ»
شهر
است
که
به
نظرِ
من
بیشتر
از
همه
به
مردم
خدمت
مینماید.
چون
کسی
او
را
تشویق
نمیکند،
و
هرچه
در
کارش
ماهرتر
باشد
و
مرده
را
خوب
بشوید
و
کفن
کند،
به
او
جایزه
نمیدهند
و
برایش
کف
نمیزنند.
هیچ
وقت
در
هیچ
جا
کسی
مشاهده
ننموده است
در
روزنامه
بنویسند
که
ما
از
فلان
مردهشور
که
خوب
پدرِ
ما
را
شست
تشکّر
مینماییم.
یا
دیدهاید
که
مردهشوری
زحمت
بکشد
و
در
کارش
مهارتِ
بسیار
پیدا
کند،
بیشتر
پولش
بدهند
و
کار و بارش
رونق
پیدا
کند
و
مشتریهایش
بیشتر
شوند؟
همهٔ
ما
که
در
این
کلاس
جمع
شدهایم
و
به
دنبالِ
علم
و
دانش
میباشیم،
هرکاره
بشویم
مردهشور
نمیخواهیم
بشویم.
اصلاً
از
مردهشور
میترسیم.
حالا
ما
که
بچّهایم،
ایرادی
ندارد.
امّا
مادربزرگِ
من
هم
که
سنِّ
او
زیاد
میباشد
و
هر
شب
خوابِ
مردهها
را
میبیند
و
حتّیٰ
کفنی
دارد
که
از
کربلا
برایش
سوغات
آوردهاند
و
تهٔ
یخدانش
گذاشته
و
گاهی
به
آن
سر
میزند
و
حتیٰ
تویش
میخوابد،
از
مردهشور
میترسد.
چند
وقت
پیش
در
بازار
چشمش
افتاد
به
«لیلا
مردهشور»
فوراً
رویش
را
برگرداند
و
دستِ
مرا
کشید
و
گفت،
«تند
بریم،
مجید.»
امّا
لیلا
دوید
جلویش
و
گفت،
«حالت
چطور
است،
بیبی؟»
مادربزرگ
در
جوابش
چاق
سلامتیِ
تندی
کرد
و
گفت،
«بد
نیستم»
و
دوید
تو
کوچهای
و
مرا
هم
دنبالش
برد.
در صورتی که
میتوانست
با
او
گرم
بگیرد
و
ضمنِ
صحبت
از
او
بخواهد
که
انشاء الله
وقتی
بعد
از
صد
و
بیست
سال
رفت
آن
دنیا،
لیلا
خوب
بشویدش
در صورتی که
بیبی
خیال
کرده بود
وقتی
«لیلا
مردهشور»
حالش
را
پرسیده
دنبالِ
مشتری
بوده
و
میخواسته
مشتری
پیدا
کند
و
ببیند
که
چه
وقت
بابتِ
شستنِ
بیبی
به
پول
میرسد
که
از
حالا
برای
خرج
کردنش
فکر
کند.
یا
به
طلبکارهایش
قولِ
مساعد
بدهد.
بیبی
اصلاً
به
این
فکر
نبود
که
احوالپرسی
را
همه
میکنند
و
لیلای
بیچاره
هم
مثلِ
همه
پرسیده است
«حالت
چطور
است،
بیبی؟»
بله،
بیبی
تا
غروبِ
آن
روز
رنگش
پاک
رفته بود
و
هی
زیرِ
لب
دعا
میخواند
و
به
دور و برش
پف
میکرد.
امّا،
همین
بیبی
وقتی
چشمش
به
دکتر
میافتد
مگر
به
این
سادگیها
رهایش
میکند.
تمامِ
درد
و
مرضهایش
یادش
میآید
آنقدر
با
دکتر
چک و چانه
میزند
که
دکتر
از
او
فرار
مینماید.
پس
میبینیم
که
همه
از
مردهشور
میترسند.
NEXT
PREV