HOME CONTENTS NEXT PREV POP-UPS TRANSLATION FAQ FLASHCARDS EXTRAS AUDIO HANDWRITING PRINT
۱. این زنگ چی دارین؟
بچّهها
کلاس
را
گذاشته بودند
رو
سرشان،
که
آقای
ناظم،
با
توپِ
پر،
سر
کرد
تو:
-
چه
خبرتونه،
گوسالهها؟
ناظم،
مثلِ
همیشه،
ترکهای
گرفته بود
تو
دستش
و
عینهو
شمر
خلقش
تنگ
بود.
صداش
که
تو
کلاس
پیچید،
بچّهها
مثلِ
موش
از
پای
تخته
و
گوشه
و
کنارِ
کلاس
پریدند
و
چپیدند
سرِ
جاشان.
تو
یک
آن،
جیغ و ویغ
و
داد و قالها
خوابید.
ناظم
آمد
تو.
تو
درگاهِ
کلاس
وایستاد.
نگاهِ
تند
و
تلخی
به
ریخت
و
قیافهٔ
موشمردهٔ
بچّهها
انداخت،
و
گفت:
-
این
زنگ
چی
دارین؟
-
انشاء
آقا.
-
معلّمتون
کیه؟
-
آقای
حسینی.
میگن
عوض
شده.
دیگه
نمیآد.
-
خب،
خفهخون
بگیرین،
کارتون
رو
بکنین.
اگر
صدا
از
کسی
دربیاد،
میآم
زیرِ
چوب
سیاهش
میکنم.
-
بریم
تو
حیاط،
آقا؟
-
نه.
بگیرین
بتمرگین.
خودم
الآن
میآم
سرِ
کلاستون.
و
رفت
که
تو
حیاط
و
دمِ
کلاسها
چرخی
بزند،
سر
و
گوشی
آب
بدهد
و
برگردد.
پا
که
از
درِ
کلاس
گذاشت
بیرون،
باز
کلاس
بازارِ
شام
شد.
قیل و قالِ
بچّهها
رفت
هوا.
از
پشتِ
میزها
پریدند
بیرون،
و
از
سر
و
کولِ
هم
و
در
و
دیوار
رفتند
بالا.
تکّههای
گچ،
تخته
پاککن،
پوستِ
تخمه،
هستهٔ
خرما
و
قلم
و
دفتر
تو
هوا
به
پرواز
درآمد،
و
به
پسِ
گردن
و
تو
پیشانی
و
چشم
و
گوش
خورد.
فحشهای
ناجور
از
هر
طرف
بلند
شد.
صدای
گرمبگرمبِ
دویدن
و
پریدن
روی
میز
و
نیمکتها،
تو
کلاس
پیچید،
مثلِ
صدای
سمِ
قاطر!
و
غبارِ
گچ
و
گرد
و
خاک
هوا
را
پر
کرد.