اين لب مبارک مزن که اين سر مبارک سرور اولاد آدم است | |
و جگر گوشہ محمد مصطفا خاتم است بديدن اين | |
چند کرت بر لب و دندان مبارک بوسہ داده است | |
يزيد گفت من نيز از ان دشمنان يکي ميزنم چون | |
غلام اين سخن از يزيد شنيد و تيغ برد و بر سر يزيد زد | |
اما قضاء و تقدير بہ يزيد زخم نرسيده بود | |
تيغ ہيچ کار نکرد غوغا برخواست و چہل نفر يزيد را | |
غلام صالح بکشت آنگاه خود شہادت يافت | |
تا مادام که يزيد نابکار در جہان بود ہرگز خوشدل نبود و | |
مردود دين و دنيا بودند الہي بحرمت |