نرسد مگر مگر بفرمان خداي عز و جل | |
آنگاه روي جانب زينب کرد و گفت من از مدينہ خرما خوب | |
آرينده ام اي دختر تو مي خوري زينب | |
چند روز گرسنہ بود گفت آري ميخورم دست انداخت | |
سر امير المومنين حسين پيش نهاده گفت | |
بخور زينب بيبي سر پدر خود بشناخت و در گريہ شد | |
زينالعابدين و بيبي زينب ہر دو گريستن گرفتند و | |
يزيد بدبخت بر دست چوبي گرفتہ بر لب | |
و دندان مبارک امام حسين ميزد و | |
غلامي نزديک يزيد ايستاده بود گفت اي يزيد چوب بر دندان |