وقتی بهتر شد، دیدم و برم کمی شلوغتر
شده. یه دکتر دیگه اومده و با دو تا پرستار دیگه.
دکتر دوستم همون اول گفت: دختر تو زندهای!!
نصفهجون کردی ماها رو، فکر کردم مردی!!! بعدش کرد به دوستم گفت: بابا تو
عجب دختر سوسول تیتیش مامانی رو خودت آوردی واسه همچین عملی! وسط حرصم گرفته بود که این
دوستم که من همراش رفته بودم باهاشون شده بود و میگفت
آره دوستم این چیزا رو ببینه حالش بد میشه و این حرفا. حرفهای
اون دکترا و پرستارام جالب بود. دکتر دوستم از من میپرسید:
نه جداً تو چه رشتهای میخونی؟ رشته بده بیا توی اتاق عمل
دستیار خودم بشو:دی یکی دیگهشونم با تمسخر میگفت:
نه ایشون مناسب دستیاری دکتر فرهادی هستند واسه جراحیهای باز:-D