|
Jomelāt-e Sababi - Some
Sentences with and without the Causative -ān (written)
and -un (spoken) |
1
|
Yesterday in Austin a house burned down
in a fire. |
دیروز در آستین خانهای در آتش سوخت. |
2 |
When I was cooking last night, I burned
the food. |
دیشب غذا رو که میپختم سوزوندم. |
49 |
The (particular) food I was cooking last
night, I burned. |
دیشب غذایی رو که میپختم سوزوندم. |
3 |
Tomorrow morning I'll wait for you in
front of the Co-op. |
فردا صبح منتظر شما جلو کو آپ میایستم. |
4 |
The children are standing on the chairs. |
بچّهها روی صندلیها ایستادهاند. |
5 |
The children stopped by the drinking
fountain and drank a little water. |
بچّهها نزدیک شیر آب ایستادند و کمی آب خوردند. |
6 |
Stop! I have business with you! |
وایستا (وایسا) (واسّا) من کارت دارم! |
7 |
I stood the child there and took his
picture. |
بچّه را آنجا ایستاداندم و عکسش را گرفتم. |
8 |
I sat on my father's lap for hours. |
ساعتها روی زانوی پدرم نشستم. |
9 |
My father himself sat me down on his
knees. |
پدرم خودش مرا روی زانوهایش نشاند. |
10 |
The officers of the Fire Department
immediately put out the fire. |
مأمورین آتشنشانی فوراً آتش را خاموش کردند. |
11 |
The goldsmith set precious stones in the
handle of the king's sword. |
زرگر سنگهای قیمتی را در دستهٔ شمشیر شاه نشاند. |
12 |
The cat is asleep on the sofa. |
گربه روی مبْل خوابیده است. |
13 |
I laid my doll down to sleep next to her. |
من عروسکم را کنار او خواباندم. |
14 |
He planted a firm slap on his face. |
سیلی محکمی روی صورت او خواباند. |
15 |
He returned home. |
او به خانه بر گشت. |
16 |
My father returned him home. |
پدرم او را به خانه بر گرداند. |
17 |
The planets revolve around the sun. |
سیارات دور خورشید میگردند. |
18 |
He turned his head around towards the
sound. |
او سرش را به طرف صدا گرداند. |
19 |
I returned the book to the library. |
کتاب رو به کتابخونه برگردوندم. |
20 |
Today we're having stew for lunch. |
امروز ناهار آبگوشت میخوریم. |
21 |
The mother forcibly gave the children the
medicine. |
مادر دوا رو به زور به بچّه خوروند. |
22 |
It wasn't the real spare part but I made
it match. |
این قطعه وسیلهای یدکی اصلی نبود. امّا اونو به موتور
خوروندم. |
23 |
One must wear warm clothing in cold
weather. |
توی هوای سرد باید لباس گرم پوشید. |
24 |
Mother dressed the child. |
مادر لباس رو به تن بچّه پوشاند. |
25 |
In the North, they cover the roofs of
houses with thatch. |
در شمال سقف خانهها را با پوشال میپوشانند. |
26 |
She put on her clothes. |
او لباسش را پوشيد. |
27 |
His brothers put his clothes on him. |
برادرانش لباسش را به او پوشاندند. |
28 |
In another minute we'll reach the summit. |
یه دقیقهٔ دیگه به قلّه میرسیم. |
29 |
I delivered your message to Reza. |
پیغامت رو به رضا رسوندم. |
30 |
I passed up the deal. I said no to
this deal! |
از خیر این معامله گذشتم. |
31 |
I spent last summer in Austin. |
تابستون گذشته رو در آستین گذروندم. |
32 |
Ali broke the window pane. |
علی شیشه رو شکست. |
33 |
The window pane broke. |
شیشه شکست. |
34 |
Ali broke the
window pane. |
علی شیشه رو شکوند. |
35 |
Hasan was running in the schoolyard. |
حسن در حیاطِ مدرسه میدوید. |
36 |
Hasan was made to run by the coach. |
حسن به وسیلهٔ مربّی دوانده شد. |
37 |
The mulberry tree has put out runners all
over the courtyard. |
درخت توت در سراسر حیاط ریشه دوانده است. |
38 |
Nawruz vacation passed nicely for all of
us. |
تعطیلات نوروز به همهٔ ما خوش گذشت. |
39 |
We put all our stuff in the car and set
off. |
تمام اسباب و اثاثیهمان را توی ماشین گذاشتیم و به راه
افتادیم. |
40 |
We passed the Nawruz holidays very nicely
at the seaside. |
تعطیلات نوروز را دریاکنار خیلی خوش گذراندیم. |
41 |
I don't understand what you're saying at
all. |
من حرفتونو اصلاً نمیفهمم. |
42 |
Make him understand that I'm serious! |
بهش بفهمون که من جدّی میگم! |
43 |
Draw the curtains down! |
پردههارو بکش پائین! |
44 |
I dragged him to the post office. |
او را تا دم پستخانه کشاندم. |
45 |
After he lost his job, his who life fell
apart. |
بعد از اینکه شغلش را از دست داد، تمام زندگیاش از هم پاشید. |
46 |
You destroyed my life. |
تو زندگی من را از هم پاشاندی. |
47 |
We danced together until morning at the
wedding party. |
ما تا صبح در مهمانی عروسی با هم رقصیدیم. |
48 |
My little girl is making her paper dolls
dance on the table. |
دختر کوچک من عروسکهای کاغذی را روی میز میرقصاند. |