واژگانِ مترادف و تعریفِ لغاتِ مخصوص هفتهٔ هفتّم
Directions: Click on Next.
الفبای فارسی | ا، ب، پ، ت، ث .... و غیره |
حرف جیم | ج |
حرف دال | د |
حرف ذال | ذ |
حرف سین | س |
حرف شین | ش |
حرف صاد | ص |
حرف ضاد | ض |
حرف طا | ط |
حرف ظا | ظ |
حرف عین | ع |
حرف غین | غ |
حرف قاف | ق |
حرف کاف | ک |
حرف گاف | گ |
حرف لام | ل |
حرف میم | م |
حرف نون | ن |
حرف واو | و |
سالن | اتاق |
حذف کردن | کنار گذاشتن، دور انداختن |
پیدا کردن | یافتن، به دست آوردن |
سینی | بشقاب بزرگ، دیس |
قوری | ظرفی برای دم کردن چای |
پستچی | کسی که نامهها را هر روز به شما میآورد |
گلابی | میوهٔ آبدار و شیرین از خانوادهٔ سیب |
کفْش | پوششی برای پا |
گرما | هوای گرم |
شلّاق | بندی برای راندن اسبها |
آرام | بی سر و صدا، یواش |
نهْر | رود، رودخانه، جوی |
خورشید | آفتاب، مِهر |
گریختن | فرار کردن |
پای | نزدیکِ، کنارِ، بغلِ |
از دستِ | به دلیلِ، به وسیلهٔ، از |
دلیل | علّت، سبب |
اسدالله | شیر خدا |
شعبانی | نام فامیل به معنی ماهِ هشتم از سال هجری قمری |
سرما | هوای سرد |
مرتّب کردن | تمیز کردن |
متْن | نوشته |
خیره | نگاهِ طولانی |
احساس کردن | حس کردن |
بوسیدن | لمس کردن با لبها به نشانهٔ محبت، ماچ کردن |
قدم | پا |
عقب | پُشت |
بر گرداندن | از یک طرف به طرف دیگر عوض کردن |
سراغِ | دنبالِ |
از آن پس | بعد از آن |
یک دفعه | یک بار؛ ناگهان، ناگاه، یک راست |
آیینه، آئینه، آینه | شیشهای که در آن عکس خود را میبینید |
مرتضی | نام مذکر به معنی خوشحال |
دانشمند | نام فامیل به معنی «دارای دانش» |
ناراحت | بدحال، غمگین، غیر قابل تحمّل |
کهنه | قدیمی |
شاد | خوشحال |
شاپرک | پروانه، شبپرک |
سنگ | جسم طبیعی سخت |
آواز | صدا، ترانه، خواندن با صدای بلند |
برگ | جزئی از گیاه معمولاً سبزرنگ و پهن |
ریختن | انتقال آب از ظرفی به ظرف دیگری؛ افتادن |
پژمُرْدن | از دست دادن تازگی |
پژمُرْده | غمگین |
محمّد | نام مذکر به معنیِ «مورد ستایش» |
کاظم | نام مذکر و یکی از امامان شیعه |
مزینانی | نام فامیل، منسوب به مزینان |
خواب | خوابیدن؛ خواب دیدن، رؤیا |
دزدیدن | بیاجازه بر داشتن |
شاخه | قسمت دراز گیاه |
صحرا | دشت، مزرعه |
نغمه | آواز، ترانه |
بلبل | پرندهای که از عشق به گل آواز میخواند |
یاس | نوعی گل که در شب بوی خوش میدهد |
عطر | خوشبو |
دود | مادهای شبیه بخار که از سوختن چیزها بلند میشود |
پرتقال | میوهای شیرین و نارنجی رنگ |
خوشرنگ | قشنگ، زیبا، چیزی با رنگ قشنگ |
اخمو | گرفته، پر از اخم |
شبنم | ژاله |
سحر | صبح، بامداد |
غصّهدار | غمگین |
پروانه | شاپرک، شپرک |
قهر بود | نمیخواست حرف بزند |
انگار | مثلِ این که |
اشک | آب چشم |
آشتی | صلح |
ناصر | نام مذکر به معنی پیروز یا موفق |
چطور مگه؟ | چرا این را میگویی؟ |
کمحرف | خیلی کم حرف میزند، ساکت |
رد شدن | گذشتن |
مغرور | سر بلند |