واژگانِ مترادف و تعریفِ لغاتِ مخصوص هفتهٔ یکّم

Directions: Click on Next.

زنی

یک زن، یک خانم

مردی

یک مرد، یک آقا

کاوه

نام مذکر
قهرمانی در شاهنامهٔ فردوسی

ژاله

نام موَنَث به معنی «شبنم»

گلستان

باغ گل
نام کتاب مشهور سعدی

بهرام

نام مذکر
نام چند پادشاه ایرانی

زیبا

قشنگ، خوشگل

سارا

نام موَنَث
زن ابراهیم

زن

خانم، بانو؛ همسر،

دامن

لباس زنانه که از کمر به پائین می‌پوشانَد

آشپزخانه

اتاقی که در آن غذا می‌پزند

ناهید

نام موَنَث
نام دیگری سیارهٔ «زهره»

پزشک

دکتر، طبیب

کلید

وسیله‌ای برای بستن یا باز کردن قفل
وسیله‌ای برای قطع و وصل جریان برق

پروین

نام موَنَث
نام دیگری برای «ثریا» یا «هفت خواهران»
«خوشهٔ پروین»

پرویز

نام مذکر به معنی «پیروز»

بهروز

نام مذکر به معنی «خوش‌بخت»

دست‌کش

پوششی برای دست

توجّه

با دقت گوش دادن یا نگاه کرن
با علاقه روی آوردن به امری

ناظم

آن‌که در مدرسه کار رسیدگی به نظم و انضباط دانش‌آموزان را بر عهده دارد

دارا

نام مذکر
داریوش

آلبوم

دفتری برای جمع‌آوری عکس و تمبر

حکایت

قصّه، داستان

پلیس

پاسبان

منصوری

نام فامیل به معنی «پیروز»

گردن‌بند

رشته‌ای زینتی از فلز یا سنگ‌های قیمتی که دور گردن می‌بندند

منیژه

نام موَنَث
در شاهنامه دختر افراسیاب و معشوق بیژن پسر گیو

حیوان

جانور

عُقاب

پرنده‌ای شکاری با جثهٔ نسبتاً بزرگ، حس شنوایی و بینایی قوی، نوک و چنگال‌های خمیده و تیز

اداره

دفتر کار

بازرگان

کسی که در بازار کار می‌کند. تاجر

جوان

کم‌سنّ، بُرنا

مدرسه‌ای

یک مدرسه

آقایی، آقائی

یک آقا

انشایی، انشائی

یک انشا، یک انشاء

ابرو

مجموع موهای کوتاه که بر بالای چشم انسان می‌رویَد

ابرویی، ابروئی

یک ابرو

راهرو، راه‌رو

راه معمولاً باریک و سرپوشیده که به محوطهٔ باز یا اتاق‌ها یا فضایی دیگر منتهی می‌شود، دالان

کارخانه

ساختمانی برای تولید کالا

پرنده

هر جانوری که می‌پرد یا توانِ پرواز دارد

نامه‌ای

یک نامه

نامه

مطالبی که خطاب به شخص معیّن و معمولاً بر روی کاغذ نوشته می‌شود

ستاره

جسمی در آسمان که از خود نور دارد

نانوا

کسی که نان می‌پزد

سعید

نام مذکر به معنی «خوش‌حال» یا «مُبارک

زیرک

باهوش، با استعداد، زرنگ

مُژه

مویی که بر لبهٔ پلک می‌روید

مژگان

مژه‌ها

پهن

وسیع

مهربان

دوستانه

شستن

پاک کردن، تمیز کردن

درخشان

روشن

زشت

بدگل، ناپسند

دانش‌آموز

شاگرد، مُحصّل

پیر

مسنّ، سالخورده

مانندِ

مثلِ

مثال

نمونه

تغییر دادن

عوض کردن

نَوْ

جدید، تازه، نوین

شیک

قشنگ، زیبا، آراسته